حنانه و هفته ای پر از شادی...
هفته ای که گذشت سرشار از شادی بود. یکشنبه اول آذر تولد مامانی بود. شب تولدش بابایی مارو با آقاجون برد بیرون شام جایی که بابایی انتخاب کرده بود خیلی قشنگ بود و البته برای من هم راحت بود چون سنتی بود و به جای صندلی تخت داشت و یه آب نمای قشنگ هم اونجا بود و من هم جاتون خالی همش داشتم پیام بازرگانی نگاه می کردم و کباب و ماست موسیر و دوغ می خوردم و رو تخت بالا پایین می پریدم (ولی جای عزیز خالی بود چون رفته بود شهرستان تا به عزیز بزرگ سر بزنه). شب بعد هم عمه و کیمیا اومدن و کلی خوش گذشت. دوشنبه شب هم چون من یه کوچولو سرما خورده بودم رفتیم دکتر و وقتی بر گشتیم شام مهمون آقاجون بودیم آخه امشب تولد آقاجون بود. شب جمعه هم خونه عمو مجید (همکار بابایی) ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
16:13