حنانه حنانه ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

حنانه عسل مامان و بابا

چه بنویسم از نبودنت ؟

1392/7/2 11:40
722 بازدید
اشتراک گذاری

چهار شنبه بود آره بعدازظهر بود که عزیز زنگ زدو یه خبر بد بهمون داد. مادر بزرگ بابایی (مامان عزیز) فوت کرده بود. بابایی خیلی ناراحت بود تا رسیدیم همدان و رفتیم خونه مادر بزرگ حنانه رفت تو اتاق و وقتی دید تخت خالیه پرسید مادر بزرگ کو ؟ حالا دیگه یاد گرفته و میگه مادر بزگ رفته آسمون رفته پیش خدا. هرچند که مریض بود و از بیماری رنج می برد اما تو اون لحظه همه تو دلمون دعا می کردیم که ای کاش بود هرچند بیمار اما دلمان خوش بود به نگاهها و خنده های شیرینش. دور هم جمع شدنمان اغلب به بهانه احوال پرسی مادر بزرگ بود و خستگی راه با دیدن لبخند مهربان و شیرینش از تنمان به در می شد اما چه کنیم که دیگر (آه) نیست. آه کشیدن شده کارمان اما کاش فایده ای داشت تا شب و روز روز و شب آه می کشیدیم تا شاید یکبار دیگر خنده های مهربان و دستان لرزانش را می دیدیم و در آغوشش آرام می گرفتیم اما رفت. رفت و ما را تنها گذاشت با یک دنیا افسوس و دلتنگی.

 پدر بزرگ و مادربزرگها صفا و رونق خانه ها هستند و جای خالیشان را با هیچ چیز نمی توان پر کرد جای خالی محبت و برکتشان  

  مادر بزرگ عزیز دلمون برات خیلی تنگ میشه ....  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)