حنانه و شب یلدا...
امسال دومین سالی بود که حنانه شب یلدا در کنار ما بود. خانواده کوچک و خوشبخت ما که حالا دیگه با شیرین زبونیها و شیرین کاریهای حنانه گرم گرم شده. امسال شب یلدا عزیز (بابایی) همدان بود. آقاجون هم تازه از سرکار اومده بود.ما هم که شام مهمون بابایی بودیم همراه آقاجون شام خوردیم و رفتیم خونه عزیز(مامانی). اونجا هم مراسم شب یلدا رو برگزار کردیم و حنانه خانم هم تا تونست هندوانه و شادونه خورد. از اونجایی که بابایی ادیب هستن برامون یه فال حافظ هم گرفتن که خیلی خوب بود
" شب وصل است و طی شد نامه هجر سلام فیه حتی مطلع الفجر "
آخر شب هم موقع اومدن خبر دادن که نی نی دایی به دنیا اومده و همه خوشحال شدیم که یه نی نی جدید به جمع ما اضافه شده. ساعت 12 شب هم رفتیم خونه دایی عزیز ( آقاجون آروین) که عمو رسول و عمو علیرضا به اتفاق بابایی ما رو قال گذاشتن و رفتن مجردی شب چله رو سر کنن. ماموندیم و اروین شیطون حنانه بلا و هلیا کوچولو. راستی هلیا کوچولو هم دختر خاله آروین که پنج ماهی میشه به جمع ما اضافه شده. خلاصه شب یلدای به یاد موندنی شد و تازه دنیا هم به پایان نرسید!