حنانه حنانه ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

حنانه عسل مامان و بابا

حنانه و بابایی

امروز سی ام تیرماه سال نود و بابایی می خواد برای دخمل نازش بنویسه ، بابایی گلم نمی دونی چند وقتیه صبحا که می خوام برم سرکار وقتی نگاهت می کنم دلم نمیاد برم !!! اینقدر ناز و معصوم می خوابی که دوست دارم فقط نگاهت کنم راستی همیشه وقتی که از سر کار می خوام بیام خونه مامانی میارتت دم در نمی دونی چه دست و پایی می زنی و سر و صدا راه می ندازی که لذتش با هیچ چیز قابل قیاس نیست، حالا دیگه وقتی یه مسیری رو چهار دست و پا راه می ری می تونی با حفظ تعادل بشینی  و وقتی می شینی دستتاتو باز می کنی شروع می کنی به خندیدن و سرو صدا اونوقته که بابایی رو دیونه  خودت می کنی !!! گلم نعمت های خدا واقعا زیاده به اندازه ای که هرچی فکر می کنی بازم نعمت های خ...
31 تير 1390

پیشنهاد به مامان و باباهای گل نی نی ها در خصوص رای گیری مسابقه نی نی شگفت انگیز

همونطور که گفتیم همه بچه ها برای پدر و مادرشون و حتی اطرافیان شگفت انگیز هستن اما بهتره تو مسابقاتی که بر اساس آرا نی نی وبلاگی هاست  سعی کنیم کارهای واقعا شگفت انگیزه رو انتخاب کنیم اونهم بر اساس سن و سال نی نی نه بر اساس احساس روابط و دوستی ها !!! ممنون    ...
30 تير 1390

حنانه " نی نی شگفت انگیز " مامان و بابا

معمولا همه بچه ها کارها و رفتارشون باعث شگفت زدگی پدر و مادرها و اطرافیاشون می شه اما ببینیم  یکی از کارهای جالب حنانه رو که برای مسابقه هشت وبلاگ ؛ مامانی و بابایی انتخاب کردن :   راستی ماشاا... یادتون نره !!!   ...
29 تير 1390

چهار دست و پا راه رفتن حنانه ...

دوشنبه سیزدهم تیرماه نود! همزمان با شب میلاد امام حسین (ع) حنانه کوچولو ما شروع به چهار دست و پا راه رفتن کرد. قبلاً خیلی تلاش می کرد اما یا درجا می زد یا دنده عقب می رفت! نهایتش سینه خیز می رفت اما حالا با تموم کردن شش ماه این توانایی رو پیدا کرده که کم کم با تشویق مامانی و بابایی چهار دست و پا راه میره راستی اینم بگیم حنانه نصف و نیمه هم میشینه ! اما بعضی وقتا تعادلشو از دست می ده و با سر می یاد پایین اما بابایی شیرجه می زنه و مثل واکی بایاشی می گیردش !!! بابایی، این عکسو به عشق فیلم کودکی، نوجوانی، جوانی، بزرگسالی، میانسالی و ... گذاشته !!!   ...
18 تير 1390

حنانه و اولین مسافرت ...

برای اولین بار حنانه مسافرت رو تجربه کرد و چهارشنبه هشتم تیرماه با ماشین آقاجون به پایتخت تاریخ و تمدن ایران " همدان " رفتیم واقعا توی این هوای گرم تابستانی ، این شهر یکی از معدود شهرهای خنک این روزهای تابستان تو ایرانه و واقعا از هوای خنکش لذت بردیم . تو این تعطیلات حسابی به حنانه خوش گذشت چون علاوه بر آب و هوای خنک تو این چند روز خونه عزیز بزرگ، خاله و دایی بابایی هم رفتیم و در بیشتر مواقع اطرافش شلوغ بود و فامیل باهاش بازی می کردن . هرچند مسافرتمون تا شنبه بیشتر طول نکشید اما تو همین مدت کوتاه حنانه رو به آرامگاه بوعلی، گنجنامه ، بازار همدان و امامزاده خاتونیه (س) بردیم و خیلی ج...
12 تير 1390

عمو سعید !

بابام یه دوست داره که من بهش می گم عمو سعید؛ بابام می گه اون خیلی آدم بدقولیه ! چون از روزی که با هم دوست شدن قرار شده بیاد خونمون اما ناز می کنه نمیاد! امشب براش نوشتم چون بعضی وقتا به قول خودش " همین طور الکی " میاد و برای من پیغام میزاره، من که می دونم برای دیدن من بال بال می زنه و داره یه داستان توپ برای من می نویسه آخه بابام می گه عمو سعید خیلی باحاله و طنزاش حرف نداره ! و بیشتر برای نی نی ها می نویسه، خواستم از لطفش تشکر کنم و بگم ممنون عمو سعید جون با این که ندیدمت دوست دارم و منتظر کتاب داستان های قشنگت هستم . حنانه کوچولو ...  راستی این عکس عمو سعیدِ . خط خطیش کردم چون از دستش ناراحت بودم که ...
4 تير 1390

خواب ( یک فرشته ) حنانه ...

برای شرکت در مسابقه "خواب یک فرشته " مامانی و بابایی از بین عکس های حنانه در زمان خواب (در حالت های مختلف) عکس زیر رو انتخاب کردن :   چون حنانه در کنار عروسکاش با خیال راحت خوابیده !   ...
22 خرداد 1390

آرزوی حنانه در شب آرزوها

امشب ( نوزدهم خرداد ) اولین شب جمعه ماه رجب (شب آرزوهاست). مامانی و بابایی امروز روزه بودن. البته من هم موقع سحری و نماز بیدار بودم. آرزوی من در این شب سلامتی و سعادت همه ی مامان باباها و نی نی هاست.از همه التماس دعای خیر دارم.
20 خرداد 1390