حنانه و بابایی
امروز سی ام تیرماه سال نود و بابایی می خواد برای دخمل نازش بنویسه ، بابایی گلم نمی دونی چند وقتیه صبحا که می خوام برم سرکار وقتی نگاهت می کنم دلم نمیاد برم !!! اینقدر ناز و معصوم می خوابی که دوست دارم فقط نگاهت کنم راستی همیشه وقتی که از سر کار می خوام بیام خونه مامانی میارتت دم در نمی دونی چه دست و پایی می زنی و سر و صدا راه می ندازی که لذتش با هیچ چیز قابل قیاس نیست، حالا دیگه وقتی یه مسیری رو چهار دست و پا راه می ری می تونی با حفظ تعادل بشینی و وقتی می شینی دستتاتو باز می کنی شروع می کنی به خندیدن و سرو صدا اونوقته که بابایی رو دیونه خودت می کنی !!! گلم نعمت های خدا واقعا زیاده به اندازه ای که هرچی فکر می کنی بازم نعمت های خ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
14:43